آنتیـ.گون

پراکنده نویسی یک ضدقهرمان...

آنتیـ.گون

پراکنده نویسی یک ضدقهرمان...

زلال سوزان


من شناور میون تشابه های متضادم ... بام ذهنم حجله ی زفافِ زلال و روشن ِ چکه کردن یک قطره آب در خورشیده ... از اونجا خدا برام دست تکون میده ، همونجایی که یه چکه آب هم پیدا نمیشه ، همونجایی که نیست غالبترین کلمه ای ئه که هست ... نیست برای من همیشه واکنشی از کنش یک هستِ بزرگه ... نیست درجه بالاتری از هستی ئه ! ... اینه که من با جرات تمام ، انکار میکنم ... نمیخوام نیست بی انتها رو به یه هست محدود ترجیح بدم ...قدرت برای من دزدی از دیوار بلند لذته وقتیکه چیزی به چنگ بیاری که راه فرار رو نشونت بده ...من چشمهام رو فقط وقتی می بندم که دیگه نتونن باز باشن ... خب اونا حق دارن که گاهی بسته باشن! اما اشکال کجاست؟ اِشکال خوابیده زیر جسم داغ و سنگین اتفاقات! اتفاقات فرصت طلبن! اونها توی گوش ِ چشمهای من میخونن که شما خیلی بیشتر از این حق دارین که بسته باشین ... به این دلیله که من میگم هیچوقت نباید بیشتر از حق کسی بهش حق داد ...