آنتیـ.گون

پراکنده نویسی یک ضدقهرمان...

آنتیـ.گون

پراکنده نویسی یک ضدقهرمان...

فرشته تاریکی


میگن خواب ظهر تعبیر نداره . حین خوردن ساقه طلایی ای که از ظهر مونده بود فقط یه کلمه توی سرم میچرخید : فرشته ! ... تنها چیزی که از خواب ظهر بخاطر داشتم: فرشته! ... یه کلمه! نه تصویری و نه روایتی!

از خونه زدم بیرون ، سیگار بعدازظهرم رو میکشیدم که فهمیدم به چشمهایی خیره شدم. چشمهایی خوابیده در چاهی تاریک و سیاه! گونه هایی که طوری رنگ شده بود که بنظر استخونی و مفلوک بیاد با لبهایی سیاه شده که حتا نشستن لبخند بر اون غیرقابل باور و از سر فلاکت مینمود. سرم رو زیر کردم و پُکی زدم به سیگارم . زیر لب زمزمه کردم فرشته! ... دوباره به اون چهره نگاه کردم و متوجه شدم که به من خیره شده ، فهمیدم کلمه ای رو که زیر لب گفتم خیلی هم زیر لب نبوده و دختر شنیده ! مسیرش رو کج کرده بود ، خودش رو به من نزدیک و نزدیکتر میکرد. گویا منتظر شنیدن کلمه دیگه ای بود. سکوت کردم و خودم رو کنار کشیدم که بهش برخورد نکنم. رد که شدم اینبار کاملن زیر لب گفتم : فرشته تاریکی!

توی تاکسی صدای پچ پچ دو فرشته تاریکی روی صندلی عقب اذیتم میکرد، فهمیدم که راجب بوی سیگار بدن من حرف میزنند. لابد عمدن واضح گفتن چون من سرم توی موبایلم بود. پشت چراغ چهارراه رسالت دستی کوبیده شد به شیشه . یه گدای پاکستانی ! سرم رو از موبایلم در نیاوردم و بی تفاوت حتا نگاهم رو نچرخوندم. راننده شیشه رو پائین کشید و همراه با هجوم باد گرم، دستی وارد شد که یه اسکناس دوهزارتومنی رو جلوی دماغم تکون میداد. نگاهم رو چرخوندم سمت صاحب دست، فرشته تاریکی رو به راننده گفت: آقا پول خورد داری؟

فرشته تاریکی انبوهی از برگه ها رو روی میزم گذاشت : گردش کارا رو قیمت بزن و امضا کن لطفن. میخوام بزنم رو فاکتور واسه محاسبه حقوق عقب مونده ت.

بی اونکه بهش نگاه کنم سرم رو تکون دادم . این تکراری ترین فرشته تاریکیه که میشناسم. تناقض گونه هایی که سعی دارن استخونی بنظر بیان با غبغبی که زیر پیچ شال قایم شده. فقط به کیبورد کامپیوترم نگاه میکردم و کاغذهایی که روی اون جمع شده بود. با زیر رو کردن سفارشها کاغذی رو درآوردم که صبح با ماژیک روش نوشته بودم " فوری " شاید منشاء خواب ظهرم رو پیدا کردم. بالای کاغذ رو خوندم: فلکسی 600 در 130 - سالن زیبایی فرشته - زمینه تاریک باشد ...

                                                                    - ۲۶ شهریور 87 -



پ ن : وقتی برگردی و بخوای وبلاگتو بروز کنی اما نتونی که از مدت نبودنت بنویسی، فرصت خوبیه برای ورق زدن یادداشتهای روزانه ...

پ ن 2 : از این به بعد به جای اسمی که صدام میکنن به اسم ثبتی م مینویسم ، همه جا ...

نظرات 15 + ارسال نظر
منصور وحدانی چهارشنبه 25 شهریور 1388 ساعت 00:54 http://www.goranaz.blogsky.com/

سلام مستر

حال کردم با نوشتنت و بازی با کلمات

ای ول به ولت

آخر شبی حال دادی

[ بدون نام ] چهارشنبه 25 شهریور 1388 ساعت 10:11

مگه روزه نبودی؟! سال ۸۷ ۲۶ شهریور ماه رمضون بوده اونوقت چطور سیگار به لب ....!!!!!!!!!!!!!کاش زمان دیگری را انتخاب کرده بودی

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 26 شهریور 1388 ساعت 09:44

خب وقتی نتونی خلیل الله باشی و بت بشکنی چاره ای جز خیام شدن نیست.فقط سیگار نکش

کمنزیل جمعه 27 شهریور 1388 ساعت 20:14

فرشته وقتی نگات کرد یه ایینه دستش نبود؟

کشکنگ یکشنبه 29 شهریور 1388 ساعت 13:17 http://keshkang.blogsky.com

سلام خیام جان
3بار خوندم ...

[ بدون نام ] سه‌شنبه 31 شهریور 1388 ساعت 13:13 http://lodirya.blogsky.com

...

مجتبی ح پنج‌شنبه 2 مهر 1388 ساعت 20:13 http://faslekhakestari.blogfa.com

سالن زیبایی فرشته... چهارراه رسالت... چقدر نزدیکن به هم!!!

[ بدون نام ] دوشنبه 6 مهر 1388 ساعت 11:45

http://ir655.blogfa.com/

امیر عبدی نژاد سه‌شنبه 7 مهر 1388 ساعت 13:23 http://minabpix.blogfa.com

سلام
فکر نمی کردم 2 اسمه باشی
http://minabpix.blogfa.com

جغد بندری سه‌شنبه 7 مهر 1388 ساعت 13:56 http://joghd11.blogsky.com/

سلام
دعوت به همکاری

کشکنگ چهارشنبه 8 مهر 1388 ساعت 12:43 http://keshkang.blogsky.com

رونمایی کتاب...

حباب شنبه 11 مهر 1388 ساعت 12:12 http://hobaab.mihanblog.com/

سلام
خواهش می کنم .
باعث خوشحالی خواهد بود ...
(گل)

چوک نابن شنبه 11 مهر 1388 ساعت 14:11 http://piskedel.blogsky.com

احسن سربزن به روزم

روشینا شنبه 11 مهر 1388 ساعت 22:46 http://www.teytakh.blogfa.com/

سلام / ببخشید ممکته بپرسم عینک دودی پارسالی رو از کجا گرفته بودی ؟

بهشب دوشنبه 13 مهر 1388 ساعت 08:37 http://behshab.blogsky.com/

فوق العاده بود خلیل

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد