من که قصد مُردن نداشتم. تو این سگ رو به جانم انداختی و درست ازهمان
روزی که این سگ پاچه ام را گرفت من کتابی حرف میزنم. من این خطر رو با
آغوش باز پذیرفتم. به جای اینکه این سگ رو اهلی کنم که در خدمتم باشه
درسته قورتش دادم. هیچ کاری نداشت خوردنش. مثل آب خوردن بود.پاچه م
رو گرفت و منم باکمال میل بلعیدمش.از تلخی مزه ش لذت بردم. از اینکه
سرم رو سنگین کرده بود.ازاینکه می ایستادم و فکر میکردم ؛ می نشستم و
فکر میکردم ؛می خوابیدم و فکر می کردم ؛ خواب میرفتم و خواب میدیدم...
تو چه میدانی من چه کشیده ام. چقد سگ دو زدم تواین سگ دونی که به
تنگی تابوت بود. نه نمیدانی من چه کشیدم.اگرمیدانستی که معنی لاوه هام
رو میفهمیدی یا لااقل تو هم برام زوزه میکشیدی. حالا خودت ببین که من چه
کشیدم که اینطور نعشه شده ام. مثل نعش افتادم روی خاطرات خودساخته ام
و عشقبازی میکنم...
تازه آدمی شانس که بیاورد سگ نصیبش بشود لا اقل
یاد وفا می افتی بدبختی از آنجاییست که به تازگی سگ نما زیاد شده
سال سگی خوبی داشته باشی انصافا کارت درسته
سلام... ما مخلصیم و شرمنده لطف و محبت شما....
همیشه سبز باشید...
باد که شیون میزنه ابره که برتن میزنه
یادش بخیر سوگ سگ! چه دلتنگی عجیبی داشت حالا که با یادی از آن آمدید بگذارید بگویم که یادآوری تلخ ترین تلخی ها همیشه احساس متفاوت دیگری دارد .. من نمی گویم مردن، می گویم نگاهی دوباره به آن چه که بوده و هست که تاثیرش بیشتر از قبل است ...هرچه درونی تر تلخ تر .. من که فراموشش نکردم.
کاش برای طرح تان هم خبرم می کردید . این هنر را دوست دارم چون با ذهن بازی می کند وامیدارد که حرف بزن با رنگ با نقش... کار بسیار زیبایی بود صدا بود و موسیقی و حرکت مثل نمایش فریم به فریم سینما های دست ساز که با هر چرخش، تصویر به حرکت در می آمد و زنده میشد ایده زیبایی بود موفق باشی دوست عزیز.
سلام خلیل مویدی عزیزم . اگر چه تا به حال از تو شعری نخواندم اما . متن ات می گوید شاعری . به هر حال تکنیک بندی ها در سطر هایت خوب جای می گیرند و البته بر حسب اتصال لفظی ( اصطلاحات با فونتیک های شبیه اما دور از همان معنا ) شاید از بهترین قوت متنی بود که به میزان مناسب پخش در متن می نمود مثل : نه نمیدانی من چه کشیدم ... / حالا خودت ببین که من چه
کشیدم که اینطور نعشه شده ام. و... استفاده کردم دوست خوبم ... با احترام : تیرداد راد
شعرنه!!!...
من خوب مینویسم ؟ !!!!!!!!! نه بابا شوخی میکنی ...
خودتو نگاه کن . میبینی کی خوب مینویسه
ایشاالله پیداش کنیییییییییی
من از سگ میترسم ولی امسال بدجوریی سگ شدم . جو گرفته منو.
سلام..کاملا حاله این سگ و حس می کنم
خلیل جان با شناختی که از تو دارم بخصوص در نمایشنامه انتظار نوشتن متون قویتری را دارم . اما اینهم بد نیست .
قوی؟!!...این برای قدرتنمایی نیست...یک حس است...
سلام ... خوانده شد . به روز می کنی پینگ کن تا بهتر با خبر بشیم .
حالا دیگه به دریا می خندی ؟!
دارم برات ! ( شوخی )
نمی توان گریخت...در جایی که عشقبازی شروع می شود ، تمام خاطرات نامرئی به رقص در می آیند...
...ماجرا به جای خوبی کشیده شده وووعشق وعشششققبب ...بله عشق ....عشق پیذا شد و آتش به همه عالم زد....
خیلی وقته که مرده...فقط دو ساله که در سوگش مینویسم...
سگ را بالا بیاور .
دارد جان می کند .
بدو پیشم تا اروم بشی؟
منم ربطش رو نمی دونم
نه این جا نه کلوب
میتونی یه کار بلندم از من بخونی
تازه کاشتمش تو ویژه
در روایات تاریخی آمده: آنکس که سگ قورت داد عمری وفادار بماند به هر آنچه که دل اقتضا کرد... هر چند که سگ دانی تنگ باشد و تابوت تنگ آید و انگ نعشگی بر وجود خورد...
آنکس که سگ قورت داد خود داند که نعشگی به جملهء خلق بشر همان گشایش دریچه دل است بر آنچه که چشم نبیند و گوش نشنود...
...
من سگ قورت ندادم... ولی نمی دونم چرا کتابی حرف می زنم... نقص فنی ای چیزی است شاید !!!
شاد باشی...
سلام
مرسی که به من لطف داشتید و به من سر زدید
وب زیبائی داری
منم اپ هستم
به امید دیدار مجدد شما
پیروز و جاودان باشید
حس خوبی داشت اما داستان نبود
ممنون
سلام. به روزم و بی... بی.........بی......بی باک در انتظارتان.
در خلوت روشن با تو گریسته ام ...............برای خاطر زندگان ..............ودر گورستان تاریک با تو خوانده ام .............زیباترین سرودها را ....................زیرا که مردگان این سال .............عاشق ترین زندگان بودند ..............نوشته هاتون جالب و منحصر به فرده.............
سلام جناب مویدی عزیز
متاسفانه این روز ها فرصت کافی پیدا نکردم بیایم چیز تازه ای بنویسم بر من ببخشایید اما من صحنه هنر نمایی واژگانتان را دوست دارم و ایمن عشق بازی با کلمات ...
سلام ! خسته نباشین ! من اولین باره که میام اینجا ! خیلی خوبه ! خوب باشید همیشه دوست عزیز ! ...
دوباره سلام...اول اینکه افتتاح وبلاگتون رو تبریک میگم...و اینکه ما هم از آشناییتون خوشبختیم...یه سر به سایت ما زدین؟ممنون میشم نظرتون رو بگید....البته از اونجایی که تو زمینه ادبیات کار میکنید بهتره بگم نقدش کنید...بازم منتظر حضورتون هستیم...موفق که هستین...موفق تر باشین...
سال را ... سگ را ... برای...
واقعا صفحه خوبی داری...
ببخش... بعدا دوباره سر می زنم.
طراحی وبلاگتون حرف نداره. این مطلب آخری زیادی شخصی بود!؟ به هر حال یه روز، به منم سر بزن... .
سلام...
آره...ولی مثل اینکه تو خیلی وقته میدونی نه...؟
چه قلم تلخ وگزنده ایی!!!
سلام
اقا استفاده بردیم
توی این زندگی سگی
نه
نمی گذارم نکبت خفه ام کند.
حسی که سگش گرفته یه شکل خوبی داده به کثافت کشیدن نرسه خوب است و می خانمت با همچنان که نیستم به گذاشتن کلمه
بیشتر صحبت کنیم!!!!!
باید حس جالبی باشد سگ را بلعیدن ! آن هم در سال سگ! و در یک زندگی سگی!
روزی برای خودم نوشته بودم که این روزها آنقدر سگ شده ام که با هر صدای پایی مدام واق واق می کنم و دست آخر پاچه خودم را می گیرم ....
می دانید قلمم کم رنگ می نویسد و دستان جوهری شما ...
استاد عزیز ! من به احترام شما سکوت می کنم .
این سگای لعنتی پاچه همه رو می گیرن .یکی خورده میشه یکی میخورنش.اونی که میخوره یا مثل تو درسته قورتش میده ویا...
لعنت به من