خب انگار قرار نیست در این دنیای وانفسا برای ما تئاتریها اتفاقی بیفتد. جشن واره تئاترکوتاه هم که منحل میشود تا آخرین امیدمان هم خاموش شود. حالا یک تئاتری از همه جا مانده مثل من چه کار میتواند بکند؟ اگر هویتم را به حضرت فیل هم تغییر بدهم بلکه برای اجرای عموم نمایش ممنوع شده ام مجوز بدهند بازهم با روزی ده تا تماشاگر که هی تکرار میشوند که نمیشود...
ولش کن! بهتره به امر جفنگیات نویسی ام در وبلاگ ادامه بدم یا برم سراغ یه هنر دیگه. بعد از گشت زنی در اینهمه هنر از رقاصی گرفته تا فیلمسازی که سر و ته و وسط همه به تئاتر ختم میشد با خودم فکر کردم که چرا تا حالا سراغ شعر نرفتم. پس سلام بر دنیای شعر و شاعری:
یک...دو
یک...دو
وقتی که ریتم ات به کفشهایم سرایت میکند
بالا می زند
دستهایم گود میماند
و چشمهایم پر از میوه میشود
(اغلب هلو)
به منظره تو که خیره شدم
زیر ابروهایت را برمیداری
از سر راهم
موهایت را که
همیشه فرق میگذاری
با دستانم
تا خیلی ها ریتم ات را بخوانند
یک...دو
یک...دو
حالا ریتم ات را کمی تندتر کن
اشکالی ندارد اگر
سه
بشود
باسلام وآرزوی سلامتی
هورا ...یک ..دو ...سه ...خیلی قشنگ بود . پس معلوم شد در صنایع ادبی هم دستی داری ... البته سرودن شعر سپید بمراتب از اشعار عروضی مشکل تر است . باور نداری از سیمین بهبهانی بپرس ...ضمنا در محدوده ی عزیز این خاک فقط مردنه که قدغن نیست . ما هم که اصلا سرتاپا قدغن !!! عاشق خطوط قرمز !!! عاشق بیرون از چارچوب !!! موفق باشی. تابعد...
سه اره
جالب بود
خلیل جان سلام
خوشحالم که دوباره برگشته ای با تاتر ...قصه ...شعر ...فرق نمی کند باید باشی و نور بپراکنی چرا که خیلی ها خاموشی را می خواهند ...برایت آرزوی موفقیت دارم
خلیل جان روزهای دوشنبه ساعت پنج بعد از ظهر بچه های شعر وقصه در پژوهش سرای دانش آموزی جلسه خوبی دارند اگر فرصت کردی سر بزن
درود که برگشتی * راجع به شعرت هم ... بذار حالا از راه برسی
سلام خلیل عزیزم.
خوشحالم که ایندفعه به این مخدر رو اوردی !!!
بهت خوشآمد میگم ( البته اگه من دم در وایستاده باشم !! )
شعر ت زیبا بود بخصوص آخرش رو خیلی خوب تموم کرده بودی. امیدوارانه بنویس گرچه چیزی به اسم امید وجود نداره پس بخواه و بنویس و شعر بنویس و شعر باش.
ضمناْ میخوام اگه مایل باشی با هم تبادل لینک کنیم .
منتظرت هستم.
همواره شاد باشی ./
درود بودن به از نبودن است خاصه در این شوره زار امید دارم دوستان خلاقی چون تو از پا ننشینند. دمت گرم وسرت خوش باد
از ارتش دریدا آمدم اینجا «شعر»ت را هم خواندم. همین.
نفهمیدم از کجا ببخشید
این آینه ای که از بود خود آگاه نیست مگر آن دم که در او درنگرند..
برای شروع خوب بود خیلی هم
راستی شما هنوز به این نتیجه نرسیده ای که این مملکت جایی برای هنر ندارد؟
در ضمن ما شما را یافتیم و در نیافتیم
سلام خلیل جان !
من هم از همون کارها که گفتی کردم !!!
شادتر و پرانرژیتر از همیشه باشی .
یا حق ./
دوست خوبم از اینکه به وبلاگ من سر زدی ممنون.
حس ات شایسته ی تقدیر است.موفق باشی.درضمن اگر مایل به تبادل لینک هستی منو در جریان بگذار .ممنون
سلام.تعجبی ندارد که عصبانی بشویم وتعجبی ندارد که باز هم باید ادامه بدهیم.به نظر من شعرُشعر خوبی بود.خیلی شکسته نفسی کرده اید!درضمن من هم شعر جدیدی نوشته ام.
سه رو خوب اومدی رفیق