آنتیـ.گون

پراکنده نویسی یک ضدقهرمان...

آنتیـ.گون

پراکنده نویسی یک ضدقهرمان...

...اطلاع ثانوی

خب انگار قرار نیست در این دنیای وانفسا برای ما تئاتریها اتفاقی بیفتد. جشن واره تئاترکوتاه هم که منحل میشود تا آخرین امیدمان هم خاموش شود. حالا یک تئاتری از همه جا مانده مثل من چه کار میتواند بکند؟ اگر هویتم را به حضرت فیل هم تغییر بدهم بلکه برای اجرای عموم نمایش ممنوع شده ام مجوز بدهند بازهم با روزی ده تا تماشاگر که هی تکرار میشوند که نمیشود...
ولش کن! بهتره به امر جفنگیات نویسی ام در وبلاگ ادامه بدم یا برم سراغ یه هنر دیگه. بعد از گشت زنی در اینهمه هنر از رقاصی گرفته تا فیلمسازی که سر و ته و وسط همه به تئاتر ختم میشد با خودم فکر کردم که چرا تا حالا سراغ شعر نرفتم. پس سلام بر دنیای شعر و شاعری:

یک...دو
یک...دو
وقتی که ریتم ات به کفشهایم سرایت میکند
بالا می زند
دستهایم گود میماند
و چشمهایم پر از میوه میشود
(اغلب هلو)
به منظره تو که خیره شدم
زیر ابروهایت را برمیداری
از سر راهم
موهایت را که
همیشه فرق میگذاری
با دستانم
تا خیلی ها ریتم ات را بخوانند
یک...دو
یک...دو
حالا ریتم ات را کمی تندتر کن
اشکالی ندارد اگر
سه
بشود